کتاب
قلعه و قلندر
گزیده ای از متن:
اما سرورم! احساس تو را می فهمم و سپاسگزار مهربانیهایت هستم. اما.... اما سرورم! روزگار بدی است. حکام و امرا فاجر و ستمکارند. علما به کار خود مشغولند و چیزی که ندارند درد دین است. این توده ستمکش بخواهند و نخوانند و بدانند و ندانند ، نه دنیا دارند و نه دین! گویی که برای آن آفریده شده اند تا شب و روز جان بکنند و این زندگی دوزخی را تحمل کنند، تا برای مشتی پست تر از چارپایان که خود را سایه خدا و جانشین مصطفی می دانند، زندگی پر تجمل بهشت گونه ای فراهم سازند! روزی نیست که شاهد قتل و تجاوز نباشیم. سرورم ! پس تکلیف ما چیست؟
ادامه مطلب
[ دوشنبه 95/11/11 ] [ 10:0 صبح ] [ بابایی ]